محمدعلی مقامی ( یکشنبه 89/1/22 :: ساعت 11:47 عصر)
به نام خدا
چهره عریان مدرنیته(قسمت دوم)
منبع:سایت موسسه تبلیغ و انفاق امام زمان علیه السلام
به علت محدودیت حجم مطالب در هر پست،این مقاله لزوما در دو قسمت ارائه گردیده است.
بازگشت به قسمت اول
O درواقع، اگر فرهنگ لیبرالیسم جهانی نشود؛ دیگر بازار آزادی هم وجود نخواهد داشت، بازارها باز نمیشود و بسته عمل میکند؟
O همه آن ابزارهای فرهنگی، در آنجا که ما اسم آنرا فرهنگ میگذاریم؛ درصورتی که میتواند ضد فرهنگی هم باشد، در خدمت متحقق کردن همان اهداف سیاسی و اقتصادی است و حتی سیاست هم در خدمت ابزار اقتصاد است، سیاست بینالملل و دیپلماسی بینالملل به طور مطلق یک امر مستقل نیست، همه آنها در راستای تحقق یک چیز دیگری هستند. دیپلماسی تنها برای دیپلماسی نیست، سیاست به خرج نمیدهند؛ که سیاستی باشد، سیاست بهخرج میدهند؛ که آرامشی باشد. آرامش برای چه باشد؟ برای یک امر اصیلتر و از منظر آنها، آن چیزی که اصالت دارد، مساله پول، قدرت و سلطه است و بزرگترین و شفافترین عامل نیز همان پول است، که اگر این راحتتر بازی کند؛ آن ابزارها راحتتر به حرکت درمیآیند و شاید بازی سادهتر هم بشود. وقتی دیگر کشورها باشند؛ قواعد بازی پیچیدهتر میشود. قواعد بازی وقتی سادهتر شد، انسان سادهتر میاندیشد، سادهتر بازی میکند و سادهتر هم میبرد. امروزه قواعد بازی فوقالعاده ساده شده، بهخصوص با حرکتهایی که آمریکا این چند وقت انجام داد. بن لادن، برای امریکاییها مساله فوقالعاده سادهای بود، گمان میکنم؛ امریکاییها بدانند؛ بنلادن کجاست؟ ولی او را ازبین نمیبرند و هنوز نگهداشتهاند. همانطورکه بعدها در جریان جنگ عراق متوجه شدیم؛ که صدام آمریکایی بود. یعنی از همان اول، آمریکایی بود، مهره فوقالعاده خوبی بود برای امریکا، و به زیبایی هم عمل کرد، آمریکایی هم ماند و او را برنداشتند، یعنی تا آخرین لحظات خیلی قشنگ نقش بازی کرد. برای امریکاییها از بین بردن شبکه بنلادن کاری ندارد. اگر از منظر جهانی نگاه کنید؛ هر اتفاقی که میخواهد بیافتد؛ باز میتواند از بنلادن استفاده کند. خود صدام هم همینطور بود، بهترین حرکتها را برای آمریکا بوجود آورد، برای حضور در منطقه، استفاده از منابع منطقه، جنگ خلیج، در طول جنگ با ما تمام سلاحهای خود را به منطقه فروخت. بار دیگر، در شش ماه حجم بسیار بالای اسلحه را به کشورهای منطقه فروخت، بعد هم در منطقه حضور دارد، بخاطر اینکه در حال تغییر و تحول فراوانی است. سران حکومتهایی که از 20 -- 30 سال پیش هوادار آمریکا بودند، الان پیر شدهاند و همه آنها باید تعویض شوند. نیازی نیست که امریکاییها برای نفر بعدی ریسک کنند. باید حرکتهای عاقلانهتری --- البته از منظر خودشان --- بکنند؛ که ضریب ریسکشان کمتر باشد. نفت عراق مال خودشان شد، تمام قراردادهایی که عراق از قبل با شوروی داشت؛ همه را ملغی کردند و درصدی از نفت کرکوک مال اسراییل شد و بعد گفتند؛ هزینه بازسازی عراق را از فروش همین نفت تامین میکنند. یعنی عراق را نابود کردند؛ که بازسازی کنند و باز هم سود ببرند. سعی دارند، اوپک را تهدید کنند و به احتمال خیلی زیاد آنرا ازبین ببرند. امریکا به خوبی حرکت کرد و رقبای خود را کنار گذاشت رقبای او از این ناراحت نیستند، که چرا چنین اتفاقی افتاد؟ چرا سازمان ملل دور زده شد؟ این برای نخستین بار بود، که با این صراحت، هیچ وقعی برای سازمان ملل گذاشته نشد. آنان ازاین ناراحتند، که چرا تکهای از این کیک را به اینها ندادند. اگر هم بدهند؛ مسلم بدانید؛ که فرانسویها بدتر از امریکاییها هستند. فقط چون امریکاییها شیطانتر هستند، پول شیطنتشان را میخورند و ابایی هم ندارند، میگویند؛ عقل داشتیم و در این بازی زیرکی کردیم و بردیم، دلیلی ندارد؛ به شما هم بدهیم. ما در سیاست بینالملل با امر اخلاقی مواجه نیستیم. ما در عالم سیاست با یک پدیده فارغ از اخلاق مواجهایم. یک سیاستمدار، یک انسان ضد اخلاق نیست، بلکه در اصل اخلاق ندارد، پس میتواند دروغ هم بگوید، همانطورکه امریکاییها گفتند. منافع آنها چنین اقتضا میکند.
O آیا میشود گفت؛ این ماجرایی که اخیرا در منطقه رخ داد، درواقع، ظهور خیلی پررنگ باطن مدرنیته است؟
O همینطور است، اگر فضای گفتمانی غرب در این جریان، اینجهانی بود، بهخاطر بعضی از محدودیتها نمیشد؛ شفاف سخن گفت و نیاز به دیپلماسی و مکر داشت و احتیاج داشت؛ که بعضیها پشت پرده حرف بزنند. با ظهور و بروز شرایط جدید که یکی از این قدرتها بتواند بیمحابا بتازد، دیگر نیاز به دیپلماسی هم نیست. بنابراین از یک منظر، ما با مدرنیته خالص مواجه هستیم، یعنی حقیقت مدرنیته به طور کامل و به زیبایی آشکار شده است؛ که چه میخواهد و چه هدف و غایتی دارد. الان با صراحت جلو آمده و میگوید؛ که اگر کسی هم نمیخواهد باید ازبین برود. یا با من هستید یا نه، چون حقیقت و ساحت آن، همین است. شاید ما در پیشبینی زمان این اتفاق شک میکردیم؛ ولی در نفس آن جای شک نیست. همه اینها برای همیشه به طور مساوی جلو نمیروند. همه درگیر یک رقابت درونی هستند. یکی یا دو تا از آنها جلوتر میافتد، پس سومی حذف میشود. بین آن دو تا هم همیشه مساوی نخواهد بود، پس بالاخره یکی حذف میشود.
O آقای دکتر چرا اینها حالا، شمشیر را از رو بستند؟ قبل از انقلاب اسلامی، چه بسا این ضرورت احساس میشد؛ که با خشونت و یا با طرح مدرنیته وارد صحنه شوند. که در این صورت فرآیند و پروسه جهانی شدن خیلی راحت اتفاق میافتاد.
O من قبول ندارم که جهانشدن یک پروسه است؛ نه، پروژه بود، ولی بین اروپا، ژاپن و امریکا بود.
O آیا سیر طبیعی داشت؟ بعد از انقلاب اسلامی و تحولاتی که ایجاد شد، اینها به این نتیجه رسیدند؛ که برای پیشبرد این پروژه باید انقلاب را ریشهکن کنند. بنابراین به این فکر افتادند؛ که دیگر شمشیر را از رو ببندند. بههرحال شمشیر را از رو بستن یک باری هم برای اینها دارد و باید هزینه زیادی را متحمل شوند.
O بعد از پدیده انقلاب، شمشیر از رو بسته شد. چرا که با پیروزی انقلاب تمام ساحت غرب زیر سوال رفت، هم از نظر اندیشه و هم از نظر اقتصادی، چون منطقه خاصی تحت تاثیر قرار گرفته بود؛ که سرشار از نفت بود و به لحاظ ژئوپولیتیک فوقالعاده حساس و قوی است و شاهراههای خاصی را در اختیار دارد. از لحاظ اقتصادی هم منابع اقتصادی فوقالعاده قوی دارد. از این جهت غرب به شدت تکان خورد و شوخیبردار هم نبود، بهخصوص که ممکن بود، فراگیر هم باشد. یعنی یکی از مشکلات غرب در مواجهه با انقلاب، اول خود ایران بود، که ایران را از دست دادند. مساله مهمتر آینده منطقه بود، که از منظر آنها منطقه دارد به آتش کشیده میشود و بیدار شدن مردم از مراکش تا تونس گرفته تا آن سوی جهان. بنابراین، تمام جهان غرب به اتفاق بر علیه ما عمل کردند، خیلی هم صریح این کار را کردند و هیچ شوخی هم نداشتند. دیدید؛ که در محاصره اقتصادی خیلی راحت عمل کردند، در جریان جنگ و بعد از جنگ هم، به همین شکل ادامه دادند. در خصومتشان با ما هیچ ابایی نداشتند، اما در تعارض با جهان غیر از ما مانند چین، هند و آمریکای لاتین دیپلماتیک و مودبانه عمل میکردند. اما در ماجرای انقاب اسلامی یک پارادایم نویی به صحنه آمده بود، حرف جدیدی داشت، مبانی فلسفی و فکری محکمی داشت و از همه مهمتر بهخصوص در اوایل انقلاب، بین آن مفهوم و مردم نسبتی برقرار شده بود؛ که همه یکجور میاندیشیدند؛ دیگر نمیشد؛ به آسانی این را تکان داد، موجی بود، که در همه جا بروز و ظهور پیدا میکرد،
پس از یازده سپتامبر که امریکا از رقبای خود پیش افتاد، دیگر دلیلی وجود نداشت؛ که محترمانه با نفر بعدی صحبت کنند، بحث بر سر قدرت است، بر سر مبادله اندیشه نیست، ما چرا نمیتوانیم، با غربیها حرف بزنیم، چرا فکر میکنیم؛ غرب نمیآید با ما حرف بزند؟ چون اساسا ما را آدم نمیداند. چرا فکر میکنید؛ ما را آدم نمیداند؟ برای اینکه میگوید؛ من قدرت دارم، همه چیز مال من است، من بیایم؛ با یک آدم ذلیل حرف بزنم. چرا با جهان سوم حرف نمیزند؟ چون خودش را آدم میداند و آنها را خیر. چون عناصر قدرت و همه چیز در اختیار اوست. نه اینکه نمیتواند، در یک بحث بنشیند و گفتمان نظری داشته باشد؛ در صحنه بازی، کسی با کسی حرف میزند؛ که کاری داشته باشد.
کسی که در اوج قدرت اقتصادی هست، با کسی که هیچ ندارد، به گفتمان نمینشیند. حال که امریکاییها یک قدم بالا رفتهاند؛ دلیل ندارد، با زیردستهای خودشان حرف بزنند؛ با اروپاییها به گفتمان بنشینند! میخواهید بخواهید، نمیخواهید، نخواهید! ما همیشه درحال اندیشه درباره بازی هستیم، اما آنها خود بازی را انجام میدهند. ما زمانی میتوانیم با غرب حرف بزنیم؛ که بایستیم. انقلاب اسلامی قیام کرد، هرچقدر ما از اصول آن عدول کنیم؛ حرفی نداریم، چون نیستیم و نشستیم. اما وقتی قیام کردیم، من هستم، تو هم هستی، پس دو آدم زنده مجبورند با هم حرف بزنند. وقتی ایستادیم، مجبورند؛ که ما را بشناسند و با ما حرف بزنند. همانطور که اوایل انقلاب مجبور شدند؛ با پدیده انقلاب اسلامی ما را بشناسند. ما گفتمان نکردیم، نگفتیم اینجا تشریف بیاورید؛ ما میخواهیم به شما بگوییم؛ که انقلاب اسلامی چیست. مجبور شدند؛ بیایند و ببیند؛ این پدیده چه هست؟ ولی زمانی که ما خوابیدیم؛ دیگر با ما حرف نمیزند و به گفتمان نمیپردازد. الان که بین غرب یعنی آمریکا و اروپا اختلاف پیدا شده است، اختلاف در ایستادن و در قدرت است. آمریکا در این بازی شطرنج، چند حرکت جلو افتاده است. دلیلی ندارد، که از حرکتهایش بایستد تا آنها به او برسند. رقبا میدانند؛ که او دارد میبرد و چیزی به اینها نرسیده و با این جریان که بوجود آمده است؛ خطر را حس میکنند. چنانکه عرض شد، با یکسان شدن واحد پول اروپا، اروپاییها در یک کشتی نشستهاند؛ که اگر سوراخ شود همه با هم غرق میشوند. و این خطری بود، که از ابتدا حس میشد و الان امریکاییها با فشارهایی که بهخصوص به یورو و اقتصاد جهانی وارد میکنند، هم ژاپن ضرر خواهد دید و هم اروپا. به هر حال، در ساحتی که هماکنون بیش از پیش باز شده، پردهای کنار رفت؛ و آدم میتواند امروزه، حاق مدرنیته را بهصورت عریان ببیند و این، سرنوشت انسان مدرن است. حالا اگر بخواهد تن در بدهد؛ باید تن به همه این ذلتها بدهد، چون او میداند قواعد بازی چیست. اگر نمیخواهد تن در بدهد؛ باید نسبتی را با این امر حقیقی برقرار کند و امیدوارم که برقرار بشود.
O یعنی مدرنیته به زمان مرگ خودش نزدیک میشود؟
O به این نمیتوان مرگ گفت، مدرنیته خودبهخود و فینفسه نمیمیرد.
O این وقایع را یک نوع خودزنی نمیتوان تفسیر کرد؟
O من اینگونه نمیبینم. مدرنیته، به عنوان یک زیست همینجوری نمیمیرد، مگر اینکه در مقابل او یک چیزی قد علم کند. اگر این جریانی که پیش آمده و همه چیز درباره مدرنیته برملا شده است؛ موجب این گردد؛ که انسانها ببیند؛ باید به یک ساحت دیگری دست بیاندازند، اینجوری نمیشود، چون این جریان فقط به نفع یک عده خاصی است.
.... O تا کنون، مدرنیته جذابیتهایی را برای توده مردم به نمایش گذاشته، حال که این پردهها کنار رفته و واقعیت مدرنیته روشن شده، شاید خیلی از این جاذبهها ازبین برود، این اعتراضاتی که میشود و آن درگیریهایی که پیش میآید و مخالفتهای خشنی که با ظهور و بروز این نوع مدرنیته وجود دارد، آیا مدرنیته را به پایان خودش نزدیک نمیکند؟
O من اینطور نمیبینم. برای ما که در مدرنیته زندگی نمیکنیم، بروز چنین امری ممکن است، برای ما نهیبی باشد و این خیلی خوب است. ولی برای کسی که در مدرنیته زندگی میکند؛ به هیچوجه چنین چیزی نیست. برای او مساله تنها این است، که یک عده بیشتر میخورند و به او کمتر میرسد، وی به نقد مدرنیته نمیپردازد. چنین شخصی فقط میبیند؛ که که یک عده دارند همه منافع را میبرند؛ اما باید چهکار کرد؟ نمیداند، چون عالم او همین است.
O این جریان به کجا منتهی میشود؟
O من فکر میکنم؛ انسانی که در این دوره زندگی میکند؛ هرچه به جلو میرود؛ فلاکت خودش را درمییابد، که دست او هم به جایی بند نیست. انسان مدرن فلاکت را درمییابد؛ ولی به راه حل نمیرسد. چون پارادایم انسان مدرن همین است. اما برای ما نه تنها اینگونه نیست، بلکه باعث میگردد؛ با احساس خطر بیشتری به دامن دین رجوع کنیم. مثل بچهای که از دامن مادرش دور شده، خطر را که احساس میکند و به دامن مادرش برمیگردد.
O خود این، برای پیشرفت جهانی شدن مانعی نیست؟
O خیر.
O اگرچه ما خارج از حوزه جهانی شدن زندگی میکنیم؛ اما وقتی عمق و باطن مدرنیته برای ما مشخص میشود؛ در عمل از پیوستن ما به آن جلوگیری میشود.
O برای جهان اسلام همینطور است، مدرنیته برای جهان اسلام یک نهیب است، که خیلیها دارند، از آن رویگردان میشوند، امریکاییها بهزور خواهند ماند، چون قدرت دارند، ولی به چه قیمتی، بیداری اسلامی به معنای خیلی عام آن، برگشت و عودت به حقیقتی است، که مخالفت با آمریکا را در منطقه بیشتر خواهد کرد. اما در جهان مدرن، اینطور نیست. جهان مدرن تنها میبیند؛ که بدبختتر شده و زندگی فلاکتبارتر شده است، ولی این دلیل نمیشود؛ که اگر عدهای بدبخت شدند، دست و پایی بزنند؛ که به یک ساحت جدیدی دست پیدا بکند. آدمهایی که در غرب مدرن زندگی میکنند --- منظورم از غرب، غرب جغرافیایی نیست، حتی ژاپن --- خروج اینها از فضایی که در آن زندگی میکنند؛ خیلی مشکل است، اینها فلاکت را به چشم خواهند دید و گمان میکنم؛ که این همان زمانی است، که خداوند فرموده است، من وعدهام را تحقق میبخشم. با آمدن آن منجی حقیقی مردم تازه میفهمند؛ که راه حل این است، چون فلاکت خود را فهمیدهاند، مردم میفهمند، که حق این است. زمانی انسان به حق روی میآورد، که باطل محض را ببیند؛ وگرنه رویکردی نخواهد داشت. میخواهم بگویم از حالت سایهروشن درمیآید. ولی به اعتقاد من این جریان به این معنا نیست. انسان فلاکت را درک میکند؛ ولی راه حلی برای آن پیدا نخواهد کرد، چون عالم و ساحت او همین است و در این عالم و ساحت نمیشود؛ راه حلی پیدا کرد. عالم دیگری باید ساخت و از نو آدمی. تا زمانی که ما در این عالمی که تعریف کردهایم؛ باشیم، راه حلی متصور نیست. قواعد بازی همین است و آنها بازی کردهاند.
O فکر نمیکنید این حرکتهایی که انجام شد؛ درواقع حرکتهای خطا بود؟ یعنی امریکاییها در یک مقطع زمانی همه چیز را جمع کنند؛ ببرند. ولی چهبسا با روشهای سابق در دراز مدت میتوانستند با قدرت بیشتری سلطه پیدا کنند.
O همینطور است، ولی دقت داشته باشید؛ وقتی که آدم چنین فرصتی بهدست میآورد، آیا میتواند از کنار آن بگذرد. عاقلانه چیست؟ عاقلانه این است که جلو نیاید؟ معلوم نیست که دوباره فرصتی پیش بیاید. امریکاییها با صراحت میخواهند این کار را بکنند و در واقع، نمیتوانند که نکنند، مگر میشود؛ که انسان در ساحت اندیشه باشد و غیر از این عمل کند، مگر اینکه بگویید؛ یک مقدار با تاخیر عمل کند، ولی غیر از این نمیشود. حالا فرض کنید؛ امریکاییها یک مقدار ولع پیدا کردهاند و سریعتر این کار را انجام میدهند.
O قبل از این ما احساس میکردیم؛ محکوم هستیم و باید به این ماجرا تن بدهیم و عده فراوانی هم داشتند؛ به همین سمت متمایل میشدند در واقع برای آنها سوال بود، که چرا از این فرصت استفاده نکنیم و ما هم وارد این ساحت و فضا نشویم، ولی با عریان شدن مدرنیته و کنار رفتن پردهها، دستکم این حقیقت، برای ما روشن شد، که مدرنیته در نهایت به کجا میرسد و در حقیقت، اگر تا قبل از این فکر میکردیم؛ که هیچ راهی جز پیوستن به این جریان نداریم، الان یک راهی هست.
O بله ما تا زمانی که نسبت خودمان را با حقیقت برقرار نکنیم، محکوم به همین بازی هستیم، هر چند با تاخیر. روایت دنیایی و سکولار از دین، روایت هم دین هم دنیا هم آخرت، ورود به همین بازی است و انسان هم ناچار باید این بازی را انجام دهد. ما باید نسبت خود را با حقیقت و دین برقرار کنیم، یعنی ما در دنیا زندگی بکنیم؛ ولی نه برای دنیا و اگر از دنیا خوشمان آمد؛ در عمل وارد همان بازی شدهایم. آنها همه قواعدش را بازی کردهاند، میدانند ما چه میخواهیم و چه میکنیم و باید با ما چه کنند. اگر جهان اسلام میخواهد مقابله کند؛ باید به حقیقت و باطن دین برگردد و حقیقت هم در این دنیا نیست. در دنیا میشود با حقیقت زندگی کرد؛ ولی حقیقت در دنیا نیست. این روایتی که خدا دنیا را برای مؤمنان خلق کرده، این روایت یهود از دین است و همه میدانند که 90---80 درصد دولتمردان امریکایی یهودی هستند. آنها هم دنبال همین هستند، میگویند؛ خدا برای ما خلق کرده؛ که ما لذت ببریم. ما قوم برگزیده هستیم. همهاش مال ماست. اما اینکه غرب تکان خواهد خورد؛ به نظر من نه. نمیتواند تکان بخورد؛ چون بیش از اندازه آلوده و گرفتار دنیاست، نمیتواند دنیا را بشکند؛ چون عالم او همین است، به غیر از این نمیتواند بیندیشد، پس چگونه میتواند عالم خود را تغییر دهد. زمانی میتواند با این جریان درافتد؛ که عالمش تغییر کند. ساحت و دید او عوض شود. وقتی که پارادایم فکریاش این است و این را امر مفروض و نقشه بازی میداند؛ غیر از این دنبال چیز دیگری نمیتواند برود.
O این گروه محافظهکاری که الان در غرب شاهد فعالیت آن هستیم، که چهرههای شاخص آن دیک چنی، پل ولفووتیس، کاندولیزا رایس و رونالد رامسفلد هستند، رویکردی که اینها به مسیحیت پیدا کردند، و به یک باور جدیدی از مسیحیت رسیدهاند؛ که آن را با ابزارهای سیاسی به یک طریقی تبلیغ میکنند، آیا این در بحث قبلی شما میگنجد؟
O مسیحیت در آمریکا با مسیحیت در اروپا فرق میکند. عمق مسیحی بودن مسیحیان در آمریکا، فوقالعاده ضعیف، بیبنیاد و سطحی است. اگر چه ممکن است، احساسات مسیحیت عمیقتر باشد، چون آدمها بسیطتر هستند، شاید خیلی خالصانهتر به کلیسا بروند؛ ولی عمق تفکر و اندیشه مسیحیت در امریکا فوقالعاده ضعیف است. یکی از چیزهایی که در دهههای اخیر در امریکا رشد زیادی پیدا کرد؛ مسالهای است، که به صهیونیستهای مسیحی موسوم است. اینها یک رویکرد جدیدی دارند که در گذشته خیلی غلیظ نبود. امروزه، سران این جریان با لابی صهیونیستی هماهنگ شدهاند و با گروه فشار صهیونیست و خود صهیونیستها ارتباط بسیار نزدیکی دارند. ریگان یکی از آن آدمها بود، بوش هم همینطور است. اینها جزو مسیحیان صهیونیست حساب میشوند. اینها، میلیاردها دلار بهصورت سالانه و از سر علاقه به مسیح و مسیحیت جمعآوری میکنند و به ارض مقدس --- اسراییل --- میفرستند؛ که هرچه زودتر دنیا آباد شود و حضرت مسیح روی تپه صهیون ظهور کند. این پدیده جدیدی است، که همین مسیحیان صهیونیست هستند، که کتابهای مستقلی هم درخصوص تاریخ مسیحیان صهیونیست در آمریکا نوشته شدهاند؛ اینها، بیشتر در بالای هرم حاکمیت در آمریکا هستند و قدرتشان را اعمال میکنند.
O انسانی که شما توصیف کردید؛ از نتایج مدرنیته است، انسانی سرگردان است ولی سران غرب و آمریکا از این مساله که این انسان، به یک ناجی فکر میکند؛ سوءاستفاده میکنند؟
O خیر، برای مردم میتواند مورد سوءاستفاده واقع شود؛ ولی برای خودشان خیر. مردم به دلیل عشق و ایمانی که به مسیح دارند، منتظر بازگشت او هستند. البته هرچقدر هم مسائلی پیش بیاید؛ این احساس شدت پیدا میکند، ولی تعداد این افراد نسبت به کل جمعیت آمریکا فوقالعاده اندک است، آنها قدرت سیاسی و اقتصادی بالایی دارند. یعنی نفوذ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آنها فوقالعاده است.
O باید قبول کنیم؛ که این نقطه برونداد این دور تسلسلی است، که ایجاد شده است؟
O خیر، لزومی ندارد.
O یعنی گرایش به معنویت؟
O نه، هیچ لزومی ندارد، این گرایش به معنویت بیشتر جنبه تخدیری دارد تا تعمیر و عمران، یعنی بیشتر به خاطر این است، که انسانها سرگرم بشوند و یک مقدار از آن فشارهایشان کم شود. گرایش به یوگا و بودیسم به این خاطر است، که فشارهای روانی را کم میکند. مسیحیت هم همینطور است، مثل روانپزشکی است، که میگوید؛ شما مشکلات خود را برای من بگویید؛ میخواهم موقعی که از این اتاق بیرون میروی آرام بشوی؛ کسی که مشکل روانی دارد، مشکل وی تنها شخصی نیست، او در این اجتماع در حال زندگی است. تاملات ما، خودبهخود، برای ما مشکلات روانی بهوجود میآورند. وقتی که من تاخیر کردم و فلان کار را انجام دادم، شما خودبهخود گرفتار میشوید. خوب است، که من به یک نحوی شما را تخلیه کنم تا زیر فشار رنجهای روانی جان ندهید؛ ولی مشکل را حل نکردهام. مشکل زمانی حل میشود؛ که ابعاد و شوونات انسانی ما با توجه به عالمی که در آن واقع میشود؛ تعریفی نو پیدا بکند. تا زمانی که در آن عالم واقع نشده، تعریف جدیدی هم پیدا نکرده است.
.... O شما جهانی شدن را تفسیر کردید به این جهانی شدن، با توجه به دنیا داشتن در حدی که بشود آنرا با آخرت جمع کرد و این حداقل چیزی است، که اسلام عنوان کرده و به آن اعتقاد دارد. مرز بین این دو چیست؟ ما از طرفی میخواهیم که یک زندگی معقول، مطبوع و همراه با آسایش داشته باشیم و از نعمات الهی استفاده کنیم و از آن طرف، در دام این جهانی شدن نیافتیم. چون وقتی ما با جهانی شدن و مدرنیسم مخالفت میکنیم، این تصور بهخصوص برای جوانترها ایجاد میشود؛ که میخواهیم در غار زندگی کنیم، یعنی این را با مدرنیزه شدن بهمعنای بهرهمند شدن از تکنولوژی مدرن خلط میکنند، چطور میتوانیم از تکنولوژی مدرن و پیشرفته بهرهمند شویم و از آن طرف، این جهانی هم نشویم؟
O فکر میکنم، که امام(ره) در پایان کتاب فوائدالرضویه حاشیهای دارند، که میفرمایند؛ انبیا برای دنیا مبعوث نشدهاند؛ چون معنا ندارد، از قضا انبیا هم نتوانستند دنیا را تغییر بدهند؛ چون خودشان حظی از دنیا نبردند، بعضی وقتها کارهایشان هم نیمهکاره مانده است. انبیا برای دنیا و آخرت هم مبعوث نشدهاند؛ چون این هم شرک است و قابل جمع هم نیست، بعضی وقتها این اولویت پیدا میکند؛ بعضی وقتها آن. نمیتوانند دو تا هدف با هم داشته باشند. انبیا فقط برای آخرت مبعوث شدهاند؛ ولی این به این معنا نیست، که دنیا را به طور کامل کنار بگذارند. بلکه باید با دید به حقیقت و آخرت در این دنیا زیست کنند. این به این معنا نیست، که ما سوار ماشین و هواپیما نشویم و تکنولوژی نداشته باشیم، ولی نه برای این دنیا، غایت ما این دنیا نیست، بنابراین پیامبراکرم(ص) موفق نشدند؛ خیلی کارها را انجام بدهند؛ ولی هر قدمی که برداشت؛ مطابق امری الهی بود. همه هستی او این بود، که نسبت افراد را با حقیقت برقرار کند و تمام عمر همین کار را کرد. ما میخواهیم در این دنیا با حق زندگی کنیم، اینطور زندگی میکنیم؛ که چهبسا از منافعمان بگذریم، چهبسا به خیلی از مواهب مادی نرسیم، چهبسا هم برسیم؛ ولی چون نظرمان تنها در این دنیا نیست، چهبسا بهخاطر آنها هم بگذریم. پیامبراکرم(ص) گفته، اینگونه زندگی کنید، نگفته است؛ که زندگی نکنید، اگر اینگونه زندگی کنید، به حقیقت زندگی میرسید و این روند، به همه ساحتهای زندگی مادی وارد میشود. این رویکرد در دورانی که علوم مختلفی در جهان اسلام رشد کرده، یک رویکرد غربی نبوده است. شاید بدین خاطر بوده که علم الابدان را جلوهای از جلوههای صنع خدا میبیند. با این جور دیگری خضوع پیدا میکند. در مقابل عظمت خدا خودبهخود فرو میریزد. پیش از این در ایران هم همینطور بود. پیرمرد و پیرزنهای ما هرچه سنشان بیشتر میشد؛ افتادهتر میشدند؛ یعنی یک قدم به حقیقت نزدیکتر میشدند. سرکشی، خودخواهی و برای خود خواستن ندارند. هنرمند و خطاط ما هرچه پیشرفت میکرد؛ افتادهتر میشد. ولی پیکاسو هرچه بیشتر نقاشی میکشید؛ بزرگتر میشد و مدام میخواستند جلوهاش بدهند. هنر ما هنر مخفی است. این همه کاشیکاری کردهاند و فرش بافتهاند، اثری از هنرمند نیست، فانی شده و نیازی نیست خودش را نشان بدهد. نه به آن معنای عرفانی محض، منیت او کمتر شده است، هرچه گذشته، دیده؛ باز هم هیچ نیست، باز هم نیست و هرچه هست، خداست. رویکردها متفاوت میشود؛ که آیا میخواهد در این دنیا با حقیقت زندگی کند، برای حق زندگی کند یا برای لذت، بنابراین دنیا نمیتواند بلااستقلال باشد؛ میشود همان تعبیری که پیامبراکرم(ص) فرمودند؛ که دنیا مزرعه آخرت است. گویی آدم دارد با آخرت در این دنیا زندگی میکند و همین الان هم خودش را در آن عالم میبیند. نه اینکه از عالمی که دارد زندگی میکند منفک بشود؛ ولی از آنجا که با یک عالم دیگری ممزوج شده، درنتیجه یک ساحت دیگر و یک حال و رویکرد دیگری هم دارد، که با آن زندگی میکند و آن رویکرد رسیدن به حقیقت است و انبیا هم به همین خاطر آمدهاند.