به نام خدا
داستان اعزام به خدمت مجید
مدتی است که پستهای اضطراری دمار از روزگار وبلاگ من در آورده و نویسنده و مدیریت آن (یعنی بنده حقیر سراپا تقصیر)را به خاک سیاه نشانده است.تا در پی نوشتن مطلب به روال عادی بر می آیم ،بر اساس ضرب المثل(هر دم از این باغ بری می رسد)،مجبور می شوم که مطلب پیش بینی نشده ای را در وبلاگ بزنم.از معنای کلمه لجنه گرفته تا دهان کجی به تصمیمات هیئت وزیران و حالا هم داستان اعزام به خدمت مجید. بله دوستان،بالاخره این عزیز دردانه دومی ما که تیرماه پارسال دانشگاهش تمام شد، نوبت اعزام به خدمتش فرا رسید.در اینجا تصمیم ندارم در مورد مراحل قبل از اعزام و گرفتن برگ آماده به خدمت و دوندگی هایی که به علت متولد خارج از کشور بودن وی برای ما ایجاد شد و جنگ اعصابی که در آن راستا با آن دست به گریبان بودیم،صحبت کنم.بر اساس نامه سازمان وظیفه عمومی،مقرر شده بود که ایشان و دیگر مشمولین استان،در ساعت 6 صبح روز اول تیر،خود را به اداره وظیفه عمومی استان فارس،واقع در خیابان ساحلی معرفی کنند.برای اینکه از اول کار،نامبرده معنای نظم را درک کند،ترتیبی دادیم که من و همسرم دقایقی قبل از وقت مقرر،او را به محل برسانیم.در آنجا مشاهده کردیم که گروه کثیری از والدین،همانند ما عزیز دردانه های خود را به محل می آوردند.دو سه دقیقه قبل از ساعت 6 درب اداره باز شد و من به نظم و ترتیب آن اداره احسنت گفتم.مشمولین به داخل محوطه هدایت شدند.بیشتر والدین منتظر شدند و ما هم صبر کردیم.مدت زیادی نگذشت که کم کم مشمولین مختلف که ظاهرا کارشان تمام بود شروع به بیرون آمدن کردند.مشمول ما هم آمد.اظهار داشت که: در داخل،بر اساس کدهای محل آموزش(که از قبل مشخص شده بود)ما را تقسیم کردند و سپس به ما گفتند که برای گرفتن بلیط به ترمینال برویم و ساعت حرکت ما هم 2 بعد از ظهر است(مشمول ما باید به کرمانشاه می رفت).من باز هم به سازمان وظیفه احسنت گفتم.چون فکر می کردم که اتوبوس ها آماده شده و فقط نوشتن بلیط به نام اشخاص باقی مانده است.فورا او را به ترمینال رساندیم و خودمان برای انجام پاره ای امور پزشکی به جاهای دیگر راهی شدیم.بعد از ساعتی پسرم به ما زنگید(یعنی تلفن کرد)و گفت: بلیط یک اتوبوس و نصف اتوبوس را به عده ای از اعزامی های به کرمانشاه داده اند تا ساعت 2 بعد از ظهر راهی شوند.یک اتوبوس دیگر را هم همین حالا ضربتی گیر آورده اند که همین حالا به کرمانشاه حرکت کند.بقیه راهیان کرمانشاه فعلا بی وسیله مانده اند. با شنیدن این موضوع فورا خودم را به ترمینال رساندم و دیدم بچه ها همینطور بلاتکلیفند.مسئولیت هماهنگی کار هم به عهده یک سرکار استوار بود.(این سرکار استوار از آن سرکار استوارهای صمد آقای ننه آغا نبودبلکه یک سرکار استوار حقیقی و راست راستکی بود)سرکار مرتب به اینور و آنور می رفت تا بلکه وسیله جور نماید.آخر، کرمانشاه فقط یکی از مقصد های مشمولین بود.کسان دیگر جاهای دیگر می رفتند.با دیدن این صحنه فورا به یاد اعزام به خدمت خودم افتادم که کاملا با این وضعیت فرق می کرد.در آن موقع یعنی روز اعزام ما، اتوبوس را به داخل هنگ ژاندارمری آوردند،ما را سوار کردند،به پادگان مقصد بردند و برگشتند.خلاصه چون سرکار استوار خیلی سرش شلوغ بود،باز هم پسرم را با دیگران گذاشتم و رفتم.دوباره به من خبر داد که به عده ای بلیط فردا داده اند و به عده ای هم در حالی که بلیط نداده اند گفته اند که فردا ساعت 12 در ترمینال حضور به هم رسانند.بیچاره پسر من جزء گروه آخر بود.حدس زدم که اگر فردا هم برود،به او بلیط پس فردا بدهند.یک فکر عالی به ذهنم رسید.قبل از ساعت 2 بعد از ظهر، که موفع حرکت یک اتوبوس و نصف اتوبوس(نصف اتوبوس افراد عادی بودند)به مقصد کرمانشاه بود پسرم را به ترمینال بردم و با سرکار استوار و کنترل کننده بلیط و راننده صحبت کردم که اگر به هر دلیلی جای خالی باشد،او را بفرستند.از قضا چند جای خالی در نیمه غیر نظامی اتوبوس وجود داشت و بالاخره با همکاری همه آنان، مجید آقا را با سلام و صلوات در اتوبوس چپاندیم. و حالا اصل مطلب.اگر خدای نخواسته،خدای نخواسته،در کرمانشاه زلزله آمده باشد و مثلا هلال احمر،برای اعزام نیروی امدادگر به منطقه دچار تنگنا و کمبود وسیله باشد،هیچ جای تعجب نخواهد بود.چون زلزله غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینی است.ولی آیا این امر قابل قبول و برای سازمان وظیفه عمومی قابل توجیه است که برای اعزام مشمولین وظیفه که از مدتها قبل محل آموزششان همراه با کد مخصوص مشخص شده است،اینطور وضع نا مطلوبی را به وجود بیاورند؟آیا نمی توان طوری جریان را مدیریت کرد که روز اعزام،وسیله کافی از قبل پیش بینی شده باشد؟ من قصد داشتم امروز در این پست برای چگونگی روند کار این اعزام کلمه (اف....) را به کار ببرم،اما به پاس زحماتی که برادران نیرو انتظامی در دیگر زمینه ها متحمل می شوند،از کاربرد آن خودداری می کنم و به جای آن از کلمه(محیر العقول)استفاده می نمایم.(هر دو کلمه عربی است،اما از نوع عربی رایج در فارسی هستند و کسی برای فهمیدن آنها به فرهنگ لغات عربی نیاز نخواهد داشت.)
پی نوشت 2: (این قسمت از تمام مطالب بالا جالبتر است) امروز چهارشنبه پنجم تیرماه بالاخره از( در قید حیات بودن و سلامتی) مشمول نامبرده با خبر شدیم.ایشان یکی دیگر از ندانم کاری های فجیع سازمان نظام وظیفه استان فارس را به اطلاع ما رساند.جریان از این قرار است که در هنگام اعزام،سازمان نظام وظیفه بایستی چیزی را به نام کارت پذیرش برای تک تک مشمولین صادر کند و توسط رابط خود و همراه با مشمولین به مقصد(پادگان آموزشی) بفرستد.این کارت مبنای پذیرش آنان در پادگان مربوطه است.سازمان نظام وظیفه اصولا با این گروه ،کارت پذیرش نفرستاده بود و اصلا رابطی همراه آنان نبوده است.و این امر موجب شده بود که پادگان مربوطه از پذیرش این مشمولین معذور باشد.این گروه از صبح تا ظهر اجازه ورود به پادگان نیافته بودند.و بعدا با مساعدت مسئولین پادگان ،به آنان اجازه ورود داده شده بود. تا مطلب بعد خدا نگهدار.. پست الکترونیکی: mamaghami@gmail.com
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||