به نام خدا
واقعه عاشورای حسینی، مملو از عبرت ها و درس هایی بزرگ و قابل تامل است که شناخت و عمل به هریک از آن ها انسان را گام ها به سعادت و روسفیدی در دنیا و آخرت نزدیک می کند.
در این باره بسیار سخن گفته و نوشته شده و بزرگان و علمای دین از دل این حقیقت یگانه چه عبرت و درست ها نیافته و بیان نکرده اند. نمونه ای راهگشا از مهمترین درس هایی است که می توان از عاشورا گرفت، بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار فرماندهان گردانها، گروهانها و دستههاى عاشوراى نیروهاى مقاومت بسیج سراسر کشور است. در میان سخنان رهبر انقلاب در این باره، مفهومی تاریخ ساز به عنوان یکی از درس های مهم عاشورا ذکر شده که بویژه در 18 ماه اخیر هم بارها و بارها از سوی ایشان مورد تاکید قرار گرفته است. "بصیرت" همین حقیقت تاریخ ساز و یکی از درس های بزرگ عاشوراست که نعمت برخورداری از آن بسیاری را در آغوش سعادت نشانده و خواص زیادی را هم از صدر تاکنون در جرگه یزیدیان زمانه جای داده است. سخنان رهبر معظم انقلاب در این باره از آن رو اهمیت دارد، که حدود 18 سال پیش یعنی 22 تیرماه سال 1371 بیان شده است. ایشان در این سخنرانی که به مناسبت سالروز شهادت امام سجّاد(ع) ایراد کرده اند، حادثه عظیم عاشورا را از دو جهت قابل تامّل و تدّبر دانسته اند: جهت اوّل، درسهاى عاشوراست. عاشوراپیامها و درسهایىدارد. عاشورا درس مىدهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد. درس مىدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس مىدهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک وبزرگ، زن ومرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با همدر یک صف قرار مىگیرند. درس مىدهد که جبهه دشمن با همه تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است. (همچنان که جبهه بنىامیه، بهوسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه سفیانى منتهى شد.) درس مىدهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیزبیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بىبصیرتها فریب مىخورند. بىبصیرتهادرجبهه باطل قرار مىگیرند؛ بدون اینکه خود بدانند. همچنان که در جبهه ابنزیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بىبصیرتها بودند. اینها درسهاى عاشوراست. البته همین درسها کافى است که یک ملت را، از ذلّت به عزّت برساند. همین درسها مىتواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد. درسهاى زندگى سازى است. این، آن جهت اوّل. جهت دوم از آن دو جهتى که عرض کردم، «عبرتهاى عاشورا»ست. غیراز درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنى چه، عبرت بگیرد؟ یعنى خود رابا آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتى است؛ چه چیزى او را تهدید مىکند؛ چه چیزى براى او لازم است؟ این را مىگویند «عبرت». شما اگر از جادهاى عبور کردید و اتومبیلى را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شدهاند، مىایستید و نگاه مىکنید، براى اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتى، چطور حرکتى و چگونه رانندگىاى، به این وضعیت منتهى مىشود. این همنوع دیگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیرى است. این را قدرى بررسى کنیم. اوّلین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجّه مىکند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلواتاللَّه و سلامه علیه، جامعه اسلامى به آن حدّى رسید که کسى مثل امام حسین علیهالسّلام، ناچار شد براى نجات جامعه اسلامى، چنین فداکارىاى بکند؟ این فداکارى حسین بن على علیهالسّلام، یک وقت بعد از هزار سال از صدراسلام است؛ یک وقت درقلب کشورها و ملتهاى مخالف و معاند بااسلام است؛ این یک حرفى است. اما حسینبنعلى علیهالسّلام، در مرکزاسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحى نبوى - وضعیتى دید که هر چه نگاه کرد چارهاى جز فداکارى نداشت؛ آن هم چنین فداکارى خونینِ با عظمتى! مگر چه وضعى بود که حسینبنعلى علیهالسّلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟! عبرت اینجاست. روزگارى رهبر و پیغمبر جامعه اسلامى، از همان مکه و مدینه پرچمها را مىبست، به دست مسلمانها مىداد و آنها تا اقصى نقاط جزیزةالعرب و تا مرزهاى شام مىرفتند؛ امپراتورى روم را تهدید مىکردند؛ آنها از مقابلشان مىگریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمىگشتند؛ که در این خصوص مىتوان به ماجراى «تبوک» اشاره کرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعه اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آیات خدا را بر مردم مىخواند و مردم را موعظه مىکرد وآنها را در جاده هدایت با سرعت پیش مىبرد. ولى چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایى رسید و آنقدر از اسلام دور شدند که کسى مثل یزید برآنها حکومت مىکرد؟! وضعى پیش آمد که کسى مثل حسین بنعلى علیهالسّلام، دید که چارهاى جزاین فداکارى عظیم ندارد! این فداکارى، در تاریخ بىنظیراست. چه شد که به چنین مرحلهاى رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجّه دقیق قرار دهیم. ما امروز یک جامعهاسلامى هستیم. باید ببینیم آن جامعهاسلامى، چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، در همان شهرى که او حکومت مىکرد، سرهاى پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟! کوفه یک نقطه بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایى بود که امیرالمؤمنین علیهالسّلام در بازارهاى آن راه مىرفت؛ تازیانه بر دوش مىانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منکر مىکرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناءاللیل و اطراف النهار» ازآن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام را، با اسارت مىگرداندند. در ظرف بیست سال چه شد که به آنجا رسیدند؟ اگر بیمارىاى وجود دارد که مىتواند جامعهاى را که در رأسش کسانى مثل پیغمبراسلام و امیرالمؤمنین علیهما السّلام بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیمارى، بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از آن بترسیم. امام بزرگوارما، اگر خودرا شاگردى از شاگردان پیغمبر اکرم صلواتاللَّه و سلامه علیه محسوب مىکرد، سرِ فخر به آسمان مىسود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود. عبرت، اینجاست! ما باید آن بیمارى را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم. بهنظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهاى دیگر عاشورا براى ما امروز فورىتر است. ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمد که حسینبنعلى علیهالسّلام، آقازاده اوّلِ دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر علىبنابىطالب علیهالصّلاةوالسّلام، در همان شهرى که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مىنشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایى به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام را به اسارت گرفتند! حرف دراین زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح مىکنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفى مىکند. آن آیه این است که مىفرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا(1).» دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگى جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خداى متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایى را از زندگى کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبى. به فکر جمعآورى ثروت، جمعآورىمال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینهارا اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسى وبزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعهاسلامى، آن حالت آرمانخواهى از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکراین باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ اینکه «دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد. نظام اسلامى، با ایمانها، با همّتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگهداشتنِ شعارها به وجود مىآید و حفظ مى شود و پیش مىرود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام وانقلاب را مورد بىاعتنایى قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آنجا خواهد برد که به چنان وضعى برسد. آنها به آن وضع دچار شدند.روزگارى براى مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ تعلیم دین و معارف اسلامى مطرح بود؛ آشنایى با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حکومت، دستگاه اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا وبىاعتنایى به زخارف دنیا و شهوات شخصى بود و نتیجهاش آن حرکت عظیمى شد که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتى، شخصیّتى مثل علىبنابیطالب علیهالسّلام، خلیفه شد. کسى مثل حسین بن على علیهالسّلام شخصیت برجسته شد. معیارها در اینها، بیش از همه هست. وقتى معیار خدا باشد، تقوا باشد، بىاعتنایى به دنیا باشد، مجاهدت در راه خداباشد؛ آدمهایى کهاین معیارها را دارند، در صحنه عمل مىآیند و سر رشته کارها رابه دست مىگیرند و جامعه، جامعهاسلامى مىشود. اما وقتىکه معیارهاى خدایى عوض شود، هر کس که دنیا طلبتراست، هر کس که شهوترانتراست، هر کس که براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتراست، هر کس که با صدق و راستى بیگانهتر است، بر سرِ کار مىآید. آن وقت نتیجه این مىشود که امثال عمربنسعد و شمر و عبیداللَّهبنزیاد به ریاست مىرسند و کسى مثل حسینبنعلى علیهالسّلام، به مذبح مىرود، و در کربلا به شهادت مىرسد! این، یک حساب دو دو تا چهارتاست. باید کسانى که دلسوزند، نگذارند معیارهاى الهى در جامعه عوض شود. اگر معیارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که انسان با تقوایى مثل حسین بن على علیهالسّلام، باید خونش ریخته شود. اگر زرنگى و دست و پادارى در کار دنیا و پشت هم اندازى و دروغگویى و بىاعتنایى به ارزشهاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوماست که کسى مثل یزید باید در رأس کار قرار گیرد و کسى مثل عبیداللَّه، شخص اوّل کشور عراق شود. همه کار اسلام این بود که این معیارهاى باطل را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم این بود که در مقابل معیارهاى باطل و غلط مادّىِ جهانى بایستد و آنها را عوض کند.
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||