سلامشربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت روي مه پيكر او سير نديديم و برفتگويي از صحبت ما نيك به تنگ امده بود بار بربست و به گردش نرسيديم و برفتعشوه ميداد كه از كوي ارادت نروم ديدي آخر كه چنين عشوه خريديم و برفتيا محمد و علي