زيارت قبول
اي پيک پي خجسته که داري نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست
حال از دهان دوست شنيدن چه خوش بود
يا از دهان آن که شنيد از دهان دوست
اي يار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهيم بر قدم ساربان دوست
گر زر فداي دوست کنند اهل روزگار
ما سر فداي پاي رسالت رسان دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نميرسد که بگيرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که ديد
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد يا بپرورد
تسليم از آن بنده و فرمان از آن دوست
گر آستين دوست بيفتد به دست من
چندان که زندهام سر من و آستان دوست
بي حسرت از جهان نرود هيچ کس به در
الا شهيد عشق به تير از کمان دوست
بعد از تو هيچ در دل سعدي گذر نکرد
وان کيست در جهان که بگيرد مکان دوست